ـ ترجمه؛‌اين واژه‌ي بي‌قفل‌وكليد‌ ـ (۱) ک.ج.هه لوه دا

(درنگي‌در كتاب‌«آزادي‌اين واژه‌ي‌بي‌معنا‌»)                                        

                                                                                                  

ديوان شعر«بو‌ي‌نامه»اثر«استاد شير‌‌‌كوبي‌كس»‌شاعرشهيركرد درسال1381 توسط آقاي «محمدرئوف ‌مرادي» تحت عنوان «آزادي اين واژه‌ي بي‌آبرو» به‌زبان فارسي ترجمه‌وتوسط نشرآنا منتشر شد.ترجمه‌اي كه بواقع اگر‌نمي‌بود جاي‌خالي آن هيچ احساس نمي‌شد‌واكنون كه هست جاي‌خاليش ـ‌به‌جدّ‌ـ احساس مي‌شود. مترجم گرامي در‌مقدمه‌ مي‌گويد تصميمش برآن است كه تمام آثار اين شاعر را به زبان فارسي ترجمه نمايد، آنچه موجب نگاشتِ اين نقدگونه بوده است در اين تصميم نهفته. لازم به توضيح است كه اين نوشته تنها 24صفحه از112صفحه‌ي اين كتاب را شامل مي‌شود ، واينكه بعلت تراكم اشتباهاتْ تحمّلِ دردِ مقايسه‌ي بيش از آن را در خويش نيافتم. ـ تاچه قبول افتدو چه در نظر آيدـ

 

تخريب هويت:

گاهي نام يك شعر يا يك كتاب شناسنامه‌اي مي‌شودبراي نماياندنِ هويتِ نه‌تنها آن شعر كه حتي خود شاعر. آنجا كه شاعر بزرگي چون شيركو  پا از مرزهاي لمسِ اشياء فراترنهاده و در فضاي نامتعارف رنگ و بوي و صدا سازشعر خود را به نواخت درآورده است ، مترجم بايد بسيار محتاط بوده و از بازگرداندن فضاي سُرايش شاعر  به مرزهاي لمس اشياء بپرهيزد. نام اصلي اين كتاب «بو‌ي‌نامه» است و به گمان اين قلم بايسته نيست هيچ مترجمي حكم دخل‌وتصرف درآن را براي خويشتن صادر نمايد. نام اين كتاب تنها پلاكي نيست برسردرخانه‌اي، چونانكه از ارقامش بكاهي يا برآن بيفزايي بر محتواي خانه بي‌تأثير باشد ، بلكه تُنگ‌بلوري است شيشه‌اي و محتوايش ماهيي است شناور در آن. بايد بسيار محتاط بود تا  تنگ‌شيشه‌اي در حين جابجايي لطمه نبيند و اينكه لطافتِ به‌ديدآمدنِ ماهي را تنها در تنگ‌شيشه‌اي مي‌توان يافت. بديهي است چنانكه مترجم در اين مورد گُزيده‌اي از اشعار شاعري را انتخاب نموده باشد قدري مختار خواهد بود. در ديدوتصوّر ما ـ خواننده ـ گاهي نام يك كتاب، يك يا چند كلمه جلوه مي‌كندوبس. امّا اگر قدري تأمّل كنيم و رنجهاي بزرگانِ قلم را حتّي در انتخاب اين اسامي به ديدة ايشان بنگريم، بيگمان در ديد و قضاوت خود تجديد نظر خواهيم كرد؛ در اينكه نويسنده يا شاعر چه شبها بايد بيدار‌بوده‌باشد و چه‌روزهاكه درانديشه تا اين نام را بيابد ـ‌ودرگاهي اوقات كشف نمايد‌‌ـ ؛ نامي كه چكيده و انگاره‌ي قطركتاب را در خويش داشته‌باشد. شايد بيجا نباشد نگاهي به پشت‌جلد رُمان «سُلوك» اثر «استادمحمود‌دولت‌آبادي» بيندازيم: «...ادبيات كه از چشم وجان خواننده به‌نظر دلنشين و زندگي‌بخش مي‌آيد، درجاري‌شدنش از جان و دست نويسنده، بسي كه جان‌فرساوهلاكت‌بار است...نمونه‌اش همين كاري كه در دست دارم كه در مسير تراش و سايش‌ها از بيش از هفت نام گذركرد تا سرانجام در سُلوك قراربيافت.» اولين روز انتشار اين رمان به خدمت ايشان رسيدم و هنگامي كه نامِ روي جلد را ديدم يكّه خوردم ، من چشم‌براه رمان «كتابِ كهنه‌ي عشق» بودم ، يعني ايشان ما مريدان را در اين انتظار گذاشته بود ـ‌در مصاحبه‌اي با يكي از جرايد‌ـ . هنگامي كه از ايشان پرسيدم: پس چه بر سر  «كتابِ كهنه‌ي عشق» آمد؟ هرگز از ياد نخواهم برد چه برقي در چشمان نازنينش درخشيدن گرفت و چه ذوق‌زده گفت: «همان‌است، همان‌است...» . آن هنگام هنوز پشت جلد سُلوك را نخوانده بودم، بعدها با خود انديشيدم؛ تو گويي اگر در اين قرنِ بي‌سُلوك دست و پا نمي‌زديم دولت‌آبادي هم هنگام كشفِ سُلوك بسان ارشميدس در كوي و برزن «اِوركا، اِوركا»* را جار نمي‌زد؟ ـ‌اين است تقدّسي كه يك واژه مي‌تواند با خود داشته باشد و اينجاست كه گاهي  تصرّف در آن، مترجم را به تكفير مي‌كشاند.

نامأنوس نبودنِ يك واژه ـ‌آنچنانكه مترجم در مقدمه بدان اشاره نموده است‌‌ـ هرگز استدلالي كافي براي تغيير آن نيست. كه اين نام نه تنها در زبان فارسي كه در زبان كُردي هم چندان مأنوس نيست. اگر نگاهي فراتر بيفكنيم هويداست كه اين بزرگانند نامها را مأنوس مي‌گردانند، و نه اينگونه‌اند؟: مدارصفردرجه(احمدمحمود)، 23ودشنه‌در ديس(ا.شاملو)، 1984(جورج‌اورول)، ليالي...لا(س.ع.صالحي)، ميعاد‌درلجن‌(نصرت‌رحماني)، كليدر(م.دولت‌آبادي)و...

 

اشاره‌ها:

1)صفحه‌ي8 پاراگراف آخر: دراين پاراگراف در اصل صحبت از آزمودن حواس است و ترديد در كارآمد‌بودن آنها بجز حسّ ِشامه كه هنوز آزموده نيست. اگر دقّت شود نكته‌اي است بسيار حسّاس كه در ترجمه چنانكه عميق نينديشيده باشي ترديد و ناكارآمدي به شاعر نسبت داده‌خواهدشد و نه به حواس ـ‌آنچه در اين ترجمه رخ‌داده است‌ـ . درحالي كه شيركو از تجرّد حواس سخن مي‌دارد، در ترجمه از حواسِ شاعر سخن رفته است. به بياني ديگر شاعر از نگريستن، شنيدن، لمس‌كردن و چشيدن مي‌گويد امّا در ترجمه نگاهِ‌من، شنيدنِ‌من، لمسيدنِ‌من و چشيدنِ‌من آمده است. شاعر مي‌خواهد بگويد اين حواس ناكارآمدند امّا در ترجمه بكارگيري آنها توسط شاعرِناكارآمد و سرانجام بي‌حاصليِ آنها نمودار شده‌است. در انتها هم در حالي كه هنوز صحبت از كارآمديِ حسّ ِبويايي نيست‌ـ‌كه هنوز نيازموده‌است‌ـ وشاعر از اجبار در بكارگيري آن سخن مي‌دارد و بگونه‌اي مي‌خواهد بگويد: تمام اين حواس را آزمودم،ناقص‌اند و بي‌حاصل و تنها قلم‌بوياييم مانده كه اينبار از او ياري مي‌طلبم، امّا در ترجمه آمده است: تنها قلمِ‌بو كافي است!

 

2) ص 9 س1:در اصل شعر «چناري‌بيوه»‌ـ‌بيوه‌‌زن‌ـ امّا در ترجمه «‌ بيوه‌‌زني‌بسان‌چنار» آمده‌است.كلمات را بركناري مي‌نهم و انديشه را پي‌مي‌گيرم: جان‌بخشيدن به اشياء، احساس نزديكي‌ومجاورت با طبيعت، اينگونه همآواشدن با اجسام، انديشه مي‌طلبد، فلسفه مي‌خواهد و تنها پس از قرنها طيِ‌طريق و آزمودن مكاتب گوناگونِ ادبي، ادبيات جهان بدين مكتب رسيده است. بايد به سُلوك رسيده باشي كه اينگونه بياني به يارايت بيايد، وشيركو بدان دست‌يازيده امّا مترجم براحتي جانِ كلماتش را گرفته و چناري كه شيركو بدان روح دميده‌بود را به جسمي مُرده بدل گردانده‌است.

ازاين دست عريان‌نمودنِ كلماتِ شيركو توسط مترجم بسي ديده مي‌شود.

 

3) در ص 10 آمده‌است: «سرزمين ويرانه‌ام بوي درد مي‌دهد»، درحاليكه در اصل اينگونه است:  «درد بوي سرزمين ويرانه‌ام مي‌دهد» شاعر واژه‌ي درد را در مقابل انبوه آزاري كه اين سرزمين بخود ديده هيچ مي‌انگارد و به‌حق دريافته است كه اين واژه را ياراي بازگو نمودن آن حجم‌ويراني نيست و مي‌گويد درد تنها بويي از سرزمينم را به مشام مي‌رساند درحاليكه در ترجمه درد بسيار وسيع و موطن شاعر تنها بويي از آن انگاشته‌شده‌است. اين نه‌تنها ضعف در منتقل نمودن انديشه كه خود باژگونه‌كردنِ آن است.

 

4) ص 11س 3 «كه هر گوشه‌اش چندين متر از دنياي توبود»!: در اينجا در اصل سخن ازديدِ‌محدود و پاكِ دوران نونهالي‌است. شاعر پاكيِ‌ديد را با نماياندنِ حوض‌آبي صاف‌وعميق در هوايي‌آفتابي به تصويركشيده‌است و محدوديتِ‌ديد را در تشبيهِ زيرانداز ـ‌قاليچه‌ـ به كلّ‌جهان، و مي‌گويد: «‌قاليچه‌اي چند متري جمله‌جهان‌ت بود». مترجم به همان نسبت كه در نمونه‌ي فوق (اشاره‌ي3) سرزمينش را در مقابل درد كوچك نموده دراينجا قاليچه‌اش را در مقابل دنيا بزرگ نموده است. البته كل ترجمه نادرست است و درحاليكه در متن شعر مشخصاً از قاليچه اسم برده شده است، در ترجمه فضاي مصرع مذكور به حوض‌آب نسبت داده شده است!.

 

5) ص 11س 12: صحبت از اقليم‌گير بودنِ بو است و مترجم مي‌نويسد: «بوي روشنايي و قرباني يك بويند، همه‌گيرند»!   اقليم‌گير بودن با  همه‌گيربودن هيچ رابطه‌اي ندارد. همه‌گيربودن حكايت از مُسري‌بودن و در جريان‌بودن دارد، امّا در اين مصرع سخن از سكون و ماندن و بي‌جنبشي است، سخن از سايه‌افكندنِ‌بو بر يك اقليم و ترك نكردن آنجاست امّا همه‌گيري در معنايي متّضاد ريشه‌دواندن و گسترش يافتن را مي‌رساند و بروشني مصداقِ تحرّك است.

 

6) ص 13س 13: درترجمه:«آهِ درونت را مي‌بويم» و درمتن:«يكي آهت را مي‌بويم/يكي از آه‌هايت را مي‌بويم». در نگاه اول بعيد نيست چنين ايرادهايي به مترجم بخل و بي‌انصافي تلقي شود، امّا اگر دقيق شويم آنجا كه شيركو از درد سخن مي‌دارد بسيار حسّاس بايد بود ـ‌‌كه خميرمايه‌اش دردوعشق است و بس‌ـ در اين نمونه او مي ‌خواهد عظمت و انبوهي آه‌ها را به تصوير بكشد ؛ شاعر هنگامي كه مي‌گويد: «يكي از آه‌هايت را مي‌بويم» و پلك بر هم مي‌نهدو چشم‌براه باد مي‌ماند، نمايانگر عمقِ آه از يك طرف و انبوه‌بودنِ آه‌ها از جانبي ديگر است، امّا مترجم آن  انبوه‌آه را به يك «آهِ درونت» تقليل داده است، يعني به آن آهي كه هر نورسيده ـ‌‌وحتي هرناشاعري‌ـ مي‌تواند از آن سخن بدارد.

 

7) ص14س11:«تو برايم گُلابداني هستي كه هرگز خالي نمي‌شوي» در اين ترجمه اينگونه پيداست كه قرار است گلابدان پشتيبان شاعر باشد، درحاليكه در متن، اين شاعر است كه مي‌خواهد به شيشه‌ي عطر قوّت‌قلب بدهد و او را از اندوهِ خالي شدن برهاند ازيرا كه او به يارايش خواهد شتافت: «اندوه بخود راه مده/نگران نباش ، تو نزد من شيشه‌اي تهي نخواهي بود»، دنباله‌ي شعر بروشني مؤيّد اينگونه خوانش است.

 

8) ص14س14 فعل: «گرتنه‌وه» در زبان كُردي بمعناي مخلوط كردن دو يا چند ماده با هم و ايجاد ماده‌اي جديد است، در واقع مبيّن تركيب. مترجم آن را به مفهومِ «گرفتن» معنا كرده است، كه آنچه مدّنظر ايشان است بيگمان فعل «گرتن» است كه همريشه امّا داراي معاني متفاوتند. مفهوم شعر هم آشكارا بيانگر اين معنا است ، آنجا كه شاعر قرار است روحِ شعر و عشقش را با هم تركيب نموده و عطري تازه به‌جهت تهي‌نماندن شيشه‌ي مذكور تهيه نمايد.

 

9) ص15س11 : مترجم محترم «جرعه‌جرعه بالا مي‌روم» را بجاي « جرعه‌جرعه سرمي‌كشم» آورده است. بيشك در ترجمه‌ي اين مصرع نظري بر زبان محاوره‌اي فارسي داشته، آنجا كه در تعارفاتِ ميخواري مي‌گويند: «بزن‌بالا» يا «بروبالا»؛ به معناي نوش جان كن. اما مفهومي كه در اين الفاظ پوشيده است، عمل خوردن نيست، بلكه منظور نتيجه‌ي خوردن است، در واقع فاصله گرفتنِ نوشنده از حالت عادي. بنابراين «جرعه‌جرعه بالا مي‌روم» كه در مفهومِ عملِ خوردن بكاررفته نمي‌تواند صحيح باشد ـ‌چون شاعر به فعل خوردن اشاره دارد‌ـ و چنانچه مترجم به سرخوش شدن شاعر انديشيده است ـ‌ فاصله گرفتن از حالت عادي‌ـ هم اين عبارتي مناسب نيست ازيرا كه مترجم نشايد كه مفسّر باشد، خاصّه در شعر،كه بايد به تعمّق خواننده ايمان داشت.

 

10) ص16س8 : «بوي واژه‌ي مرگ» در اصل «بوي واژه‌ي مرده» است. جاي تشريح است امّا اشاره‌اي بس، كه سخن به درازا مي‌كشد؛ اينجا شاعر گرچه از واژه‌اي مرده مي‌گويد امّا اين حكايتي است در پرده از روح بخشيدن به «واژه». ولي «واژه‌ي مرگ» نزد مترجم سخن از «مرگ» مي‌دارد نه از «واژه».

 

11) ص16س12 : در اين مصرع بجاي «كفش‌دوزك» از «كرم‌شبتاب» استفاده شده است. چنانچه مترجم محترم كرم‌شبتاب را ملاحظه كرده باشند مشخصّه‌اش نور ضعيفي است كه در شب بازمي‌تاباند، وهرچند يكي از معاني‌هاي واژه‌ي كُرديِ « خالخالوكه» كرم شبتاب است امّا در تركيب بدن اين جانور بيشتر به حلقوي بودنش اشاره دارد، اين در حالي‌است كه در اينجا صحبت از خال است و اين مشخصّه‌ي آشكار«كفش‌دوزك» است.

 

12) ص22س6 : «در حضور روح باران پاييزي و عشق درويشانه پايكوبي مي‌كند» كه در متن « در حضور باران‌سيرابگرِ روح‌وعشق درويشانه مي‌رقصد» است. در اينجا روح‌وعشق،توأمان، به باراني سيرابگرتشبيه شده‌اند ولي در ترجمه اين معنا بهيچ عنوان منعكس نشده است. (توضيح اينكه باران پَلَه هرچند معادلي دقيق ندارد امّا در مفهومِ كامل باران پاييزي نيست ، بلكه عبارت از باراني است كه خاك را سيراب نموده و در ناهمواري‌ها ـ‌خصوصاً در گودي‌هاي زمين‌شخم‌خورده‌ـ جمع شده و بعلت اشباع خاك جذب نشده است. اين آبها از دور بصورت لكّه‌هايي ديده مي‌شوند، و پَلَه در زبان كُردي همان لكّه‌ است.